اندر احوالات امروزم🍃...
سيلام به دفتر خاطرت قشنگم و سلام به نسرينی كه الان خيلی بزرگتر شدی در حال خوندن خاطره نه مهر هزار و چهارصدت هستی!☕️
امروز جمعست... در طول روز كار خاصی نكردم و اماااا شب...!
خب همونطور كه تو پستای قبلی گفتم از 10 مهر ميخوام برم مدرسه=) خيلی بی شور و شوقم!! مامانم گفت برو يونیفرم مدرستو بپوش ببينم چطوری ميشه تو تنت... يعنی تا حدی بی انگيزه بودم كه يونیفرمم رو هم تا به امروز تن نزده بودم!! خلاصه يونیفرمم رو پوشيدم و خيليم بهم ميمومد لامصب ولی خيلی خوب ميشد اگه يونيفرم مدرسه های ايران اينقدر ضايع نبود!😐 بعدم اومدم اتاقم كه لباسمو دربيارم يه لحظه ياد روزای ابتدایی افتادم و بعضم تركيد:) كاش يه بار ديگه برگردم به كلاس شيشم!! خيلی برام سخته كه 6 سال تو بهترين مدرسه شهر درس بخونم و يهو گوشيم ازم گرفته بشه و بعدم برم تو مدرسه ای كه دوسش ندارم!! خلاصه يكم گريه كردم و آهنگ گوشيدم و بعدش بابام برام كيك و آبميوه آماده كرد و صدام كرد... وقتی داشتم ميخوردم پرسيدم: ميشه فردا نرم مدرسه؟! بابامم گفت اينا همش بخاطر اون كامپيوتر كه اينجوری شدی و از اين چرنديات!! ولی من گفتم از اين مدرسه ای كه ثبت نامم كردن بدم مياد! اونم كلی دعوام كرد و گفت اصن حق نداری از فردا بری مدرسه و... بعدم گف خانواده هایی رو ميبينم كه اصلا درست و حسابی نيستن آدم بچشونو ميبينه هز ميكنه ولی تو اينطوری از آب در اومدی!!🙃
شب خيلی بدی داشتم. خيلی بد!! اماااا...
رفتم تو حياط... اولش خواستم گريه كنم ولی بعدش خودم به خودم كلی روحيه دادم🌈💜 اين روزای بد منو قوی تر ميكنن و من بهشون افتخار ميكنم!! با تنهایی هم اصلا مشكلی ندارم و به قول تتلو تنهایی قدرتی داره كه خيليا قدرت تحمل كردنشو ندارن:]
البته اينم بگم بابام وقتی عصبانی ميشه يچی ميگه ولی بهش عمل نميكنه😅
و بعد خيلییییی بيخيال اومدم تو اتاقم و رپ ميخوندم و بشكن ميزدم😂👌🏻
...💫امشب به معنای واقعی فهميدم تو بد ترين شرايط ممكن هم ميتونم شاد باشم!💫...
.
.
.
.
.
و اين بوووود احوالات آخر هفته ايمممم...
بمونه به يادگار از 1400.7.9=)💌🎐
پ.ن: پست در 10 مهر آپديت شد!
پ.ن2: احتمالا بزودی گوشيمو مامان و بابام پس بدن و عكس لوازم التحريرامو بزارم فق دعا كنين پس بدننن😭
پ.ن3: يه پست ديگه هم داريم كه به احتمال زياد امشب آپ ميشه😁💕
پ.ن4: لايك، كامنت و فالو يادتون نره مطمئن باشين جبران ميشه^^❤️